زورکی
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان L☺o☻v♥e♦ و آدرس loveqms.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 74
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

L☺o☻v♥e♦
L☺o☻v♥e♦
چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 18:57 ::  نويسنده : سهيل       

 

 

زن سردش شد. چشم باز كرد. هنوز صبح نشده بود. شوهرش كنارش نخوابيده بود. از رخت‌خواب بيرون رفت.

 

 باد پرده‌ها را آهسته و بي‌صدا تكان مي‌داد. پرده را كنار زد. خواست در بالكن را ببندد. بوي سيگار را حس كرد. به بالكن رفت. شوهرش را ديد. در بالكن روي زمين نشسته بود و سيگاري به لب داشت. سوز سرما زن را در خود فرو برد و او مچاله‌تر شد. شوهر اما به حال خود نبود. در اين بيست سالي كه با او زندگي مي‌كرد، مردش را چنين آشفته و غمگين نديده بود. كنارش نشست.

 

- چيزي شده؟

 

جوابي نشنيد.

 

-با توام. سرد است بيا بريم تو. چرا پكري؟

 

 باز پرسيد. اين بار مرد به او نگاهي كرد و بعد از مكثي گفت.

 

- مي‌داني فردا چه روزي است؟

 

-نه. يك روز مثل بقيه‌ي روزها.

 

-بيست سال پيش يادت هست.

 

مرد گفت.

 

زن ادامه داد.

 

- تازه با هم آشنا شده بوديم.

 

-مرد گفت: بله.

 

سيگارش را روي زمين خاموش كرد و ادامه داد.

 

-اما بيست سال پيش، پدرت به ماجراي من و تو پي برد. مرا خواست.

 

- آره، يادم هست، دو ساعتي با هم حرف زديد و تو تصميم گرفتي با من ازدواج كني.

 

- مي‌داني چه گفت؟

 

-نه. آنقدر از پيشنهاد ازدواجت شوكه شدم كه به هيچ چيز ديگري فكر نمي‌كردم.

 

 مرد سيگار ديگري روشن كرد و گفت.

 

-به من گفت يا دخترم را بگير يا كاري مي‌كنم كه بيست سال آب‌خنك بخوري؟

 

- و تو هم ترسيدي و با من ازدواج كردي؟

 

زن با خنده گفت.

 

-اما پدرت قاضي شهر بود. حتما اين كار را مي‌كرد.

 

 زن بلند شد.

 

 گفت من سردم است مي‌روم تو.

 

به مرد نگاهي كرد و پرسيد:

 

-حالا پشيماني؟

 

 مرد گفت. نه.

 

 زن ادامه نداد و داخل اتاق شد.

 

 مرد زيرلب ادامه داد. فردا بيست سال تمام مي‌شد و من آزاد مي‌شدم. آزادِ آزاد

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: